مست چشمان غزلخوان بهار
سر سپارم در تب فردای یار
کاسه صبرم شده لبریز عشق
روز جمعه روز جمعه انتظار
مرغ روحم در قفس میران او
گرد خود می چرخم اینک بیقرار
دل شکسته قامت دنیا کبود
آسمان ازدیده می بارد غبار
هرنفس فریاد وجنگ وآتش است
لاله گون صحرای عاشق بیشمار
دانه دانه اشک بر دامن چکید
سجده گاه عاشقان چشم خمار
ای سفر کرده دلم را خون مکن
پر شده از فتنه چرخ روزگار
صدیقه امیدوار