آقای مهربان غزلهای غریب
دستهای خالی پر از نیازم را به پنجره فولادت گره می زنم بدون اینکه چیزی بگویم .چیزی نمانده است که باران بگیردو...
شکوه دل انگیز بارگاه رضا(ع)دیرگاهی است که در جان شعر نشسته است.وانجمن شعر زنان شیراز سالهاست که از طراوت این مضمون سرشار است. وباران ترانه و رویش اندیشه های سبز شعرها را بهاری کرده است.
میلادش مبارک
تو آسمان منی من پرنده ام آقا
برای بال من آغوش خویش را بگشا
که کوچ کرده ام از سردسیری تشویش
به گرمسیر دل انگیز گنبدت مولا
گذشته ام من ازانبوه جنگل تردید
و حجم خشک نفس گیری بیابانها
غریب تر زمسافر غریب تر ز غروب
کشانده مهر تو ای خوب تا کجا ما را
رسیده ام لب ایوان نگاه من ابری
شکوه گنبد خورشیدگونه ات پیدا
کنون به وسعت جغرافیای دلتنگی
نشسته ام بزنم باز دل به این دریا
کویر تجربه تلخ لحظه های منست
تو مثل جاری آبی بر این عطش اما پروانه نجاتی