نترس!!!
بعد از من کسی نگاهت را تاب نمیگیرد
و آب نمیدهد رویاهایش را.....
***
هیچکس قسم نخورده مثل من روسری ات را
نذر امامزاده ای کند
که یکبار هم اجابت نکردند تو را.....
گناهم را گردن لبهایی انداخته ام
که تو را نبوسیدند و کنارت نگذاشتند.....!
نمی دانم..
شاید آنقدر دیده بودمت
که کاش نمیدیدمت......
لیلا اسماعیلی
ناخدای من (برای پروانه نجاتی)
در وسعت دوباره جغرافیای من
پیوند خورد روح تو با واژه های من
پیوند خورد حرف دلم با کلام تو
افتاد روی قافیه ها رد پای من
با دست شعر مشت به در می زدم ولی
چشمان تو گشود قفس را برای من
من تشنه ای به جرعه دانسته های تو
تو حس آسمانی بی انتهای من
گاهی مرا به کوچه الفاظ بردی و
گاهی به گوش عشق رساندی صدای من
از راه می رسی به صدای پرنده ها
وقتی که ابری است غزل در هوای من
هی مست میشوند کنارم ترانه ها
هی شعر میچشند ز جامت به جای من
دریا تویی پرنده تویی آسمان تویی
در جزرومد شعر تویی ناخدای من
ققنوس وار زاده ی خاکستری هنوز
پروانه ای که شعله گرفتی به پای من
تصویر تب گرفته ی شعرم برای تو
ای ذوق محض! زنده بمانی برای من
اعظم قلندری
جنوب شرقی چشمت
امشب خیال زخمی من پر کشیده است
سمت جنوب شرقی چشمت پریده است
امشب در این اتاق پر از خاطرات تو
چفیه پلاک نقش تو را لب پریده است
یک بی نشان نشانی تو مینویسم آه
از روزگار رفته که حسرت کشیدهاست
ای کاش ردپای من از عشق گم شود
آه این خیال کهنه کمی نا رسیده است
میخواهم از تو باز نگویم نمیشود
این شعر هم که خواب تو را باز دیده است
در گرگ ومیش خاطره های گذشته باز
انگار صبح تازه ای از نو دمیده است
مریم اسمعیل نژادشیرازی
عاشقانه های هزاره سوم
آنقدرها که عاشق او بودم او نبود
درواژه های سوخته اش رنگ وبو نبود
من با تمام سادگی ام حرف میزدم
در چشم او ولی هوس گفت وگو نبود
می گفت با تو هستم ومثل تو عاشقم
اما درون سینه او های و هو نبود
حتی اگر قبول کنم لاف عشق را
آنقدرها که دربدرش بودم او نبود
آنقدر محو او شده بودم که روز و شب
غیر از خیالش آینه ام روبرو نبود
دامن کشیده بود و ازاین کوچه میگذشت
وقتی مرا مضایقه از آبرو نبود
آن روزها که چیدم از آن باغ سبز سیب
دست فریبکاریش اینقدر رو نبود
(پروانه نجاتی)
ضریح
کجا؟کجا؟چه شتابی است در پرستوها
کدام سمت افق میدوند آهوها
در این سکوت معطر دراین هوای غریب
چقدر عاطفه باریده روی شب بوها
پیاله های نیاز آب میشوند از شوق
به یمن معجزه بی سحرهاو جادوها
برای چنگ زدن لای گیسوی خورشید
گره نمیخورد این شانه ها به بازوها
ضریح شعله ور چشم های ملتهب است
در ازدحام فروزان این هیاهوها
مسافران سراسیمه میرسند از راه
کبوترانه غریبانه از فراسوها
که ابرهای اجابت بهانه ها دارند
زمان تکیه سرها به بغض زانوها
(پروانه نجاتی)